جدول جو
جدول جو

معنی فتنه افکندن - جستجوی لغت در جدول جو

فتنه افکندن
برپا کردن آشوب، فتنه انگیختن
تصویری از فتنه افکندن
تصویر فتنه افکندن
فرهنگ فارسی عمید
فتنه افکندن
(دِ/ دَ مَ دَ)
آشوب برپا کردن و خلاف انگیختن در چیزی یا میان کسان:
گفت اینک اندر آن کارم شها
کافکنم در دین عیسی فتنه ها.
مولوی.
در میانشان فتنه و شور افکنم
کاهنان خیره شوند اندر فنم.
مولوی.
رجوع به فتنه شود
لغت نامه دهخدا
فتنه افکندن
آشوب انداختن آشوب بر پا کردن بر پا کردن آشوب خلاف انگیختن
تصویری از فتنه افکندن
تصویر فتنه افکندن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رخنه افکندن
تصویر رخنه افکندن
در چیزی ایجاد رخنه و شکاف کردن، کنایه از اختلاف و نفاق و جدایی میان دیگران انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ کَ دَ)
شکاف انداختن. به ترک خوردن داشتن. شکافتن. خلل و خرابی رساندن:
نالۀ جانکاه عاشق رخنه در کوه افکند
بشکن این شیون فغانی کز دلم پرکاله خاست.
فغانی شیرازی (از ارمغان آصفی).
رحم کن بر ناتوانان کز دهان شکوه مور
می تواند رخنه در ملک سلیمان افکند.
صائب.
ز مژگان قدسیان را رخنه ها افکند در ایمان
ز دل روی زمین شد پاک از زلف سمن سایش.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
تن اندرافکندن. تن برافکندن. حمله ور شدن. هجوم بردن:
از آن پس تن افکند بر دیگران
همی زد به تیغ و به گرز گران.
اسدی (گرشاسبنامه ص 375).
رجوع به تن اندرافکندن و تن برافکندن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رخنه افکندن
تصویر رخنه افکندن
تولید رخنه کردن، فساد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن افکندن
تصویر تن افکندن
حمله ور شدن، هجوم بردن
فرهنگ لغت هوشیار